نمی دانم اینجا جای درستی برای حرف هایی که می خواهم بزنم هست یا نه اما مطمئنم که باید بنویسم تا خودم فراموش نکنم این روز ها و این آدم ها را. باید بنویسم تا یادم بماند معرفت سید ابوالحسن نظام دوست را و بی معرفتی آن آدم هایی که میگفتند دوست هستیم.

من مهندس نظام دوست را یکبار در جلسه انجمن دیده بودم و یکبار هم در دانشگاه خوارزمی خیلی اتفاقی دیدمشان و سلام علیکی کردیم. خیلی اطلاعاتی از ایشان و کاری که انجام می دهند نداشتم و قضاوتی هم نداشتم. امروز میدانم که کارشناسی ارشد مدیریت فناوری اطلاعات دارند و حالا هم دانشجوی دکتری علم اطلاعات و دانش شناسی هستند. در واقع اگر بخواهیم حساب کنیم مهندسی هستند که فقط در مقطع دکتری دارند در رشته ما تحصیل می کنند. این را از این بابت گفتم که احتمالا در چنین حالتی باید مثل خیلی ها (مهندسینی که به رشته ما می آیند) نگاه از بالا به پایین به رشته ما داشته باشند اما به هیچ وجه اینچنین نیستند و همیشه برخورد دوستانه و صمیمی دارند.

چند هفته پیش مهندس نظام دوست در جلسه انجمن کتابداری قم (که با توجه به استعفای من از انجمن بدون حضور من بود) می شنوند که من چند ماهی است که کار نمی کنم. همان شب به من پیام دادند که فردا تماس بگیر تا برای کاری شما را معرفی کنم. برای مصاحبه آن کار رفتم و قرار شد به من خبر بدهند؛ اما ماجرا به اینجا ختم نشد. از فردای آن روز مهندس نظام دوست چند جای دیگر هم مرا معرفی کردند و یک هفته ای کارم این بود که از اینجا به آنجا برای مصاحبه هایی بروم که ایشان مرا معرفی کرده بودند. نکته ای که برای من جالب بود این بود که هر جا که میرفتم آنقدر ایشان از من تعریف کرده بود که خجالت می کشیدم از شنیدن این همه تعریف. چطور کسی که مرا خیلی نمیشناخت و هیچ دوستی یا حق استادی هم گردن من نداشت تنها به واسطه یکی دوبار دیدن من در انجمن می توانست انقدر از من تعریف کند و پیگیر کار من باشد؟ از همه مهمتر برای من همین پیگیری بود. هر بار که برای مصاحبه می رفتم مهندس نظام دوست پیام می دادند که رفتی؟ چیشد؟ خوب بود؟ نگران نباش با من در تماس باش بازم کار پیدا میشه. انقدر این محبت ایشان در آن چند روز برای من شیرین بود که دیگر برایم مهم نبود که آن جاهایی که میرفتم استخدام شوم یا نه، همین که میدیدم هنوز انسان های با معرفت هستند راضیم کرده بود.

پیش خودم ایشان را مقایسه می کردم با آدم هایی که ادعای رفاقت و دوستی می کردند اما نه تنها هشت ماه هیچ تلاشی برای کمک به من نکردند که اگر هم کاری سراغ داشتند با این خیال که من نمی فهمم به دوستانم زنگ میزدند و آنها را برای کار دعوت می کردند. البته من هیچ وقت از کسی توقعی نداشتم اما کاش ادعای دوستی و معرفت هم نمی کردند.

باری، خوشبختانه حالا چند هفته ای است که در یکی از جاهایی که مهندس نظام دوست مرا معرفی کرده بود مشغول هستند و اتفاقا انقدر کار خوبی هم هست که هر روز با شوق و لذت سرکار می روم. آن روز های بد و تلخ هشت ماه گذشته تمام شدند اما حداقل اگر یک فایده داشتند این بود که بدانم که دوستان واقعی چه کسانی هستند.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *