تا آنجا که یادم هست از همان ترم دوم و درحالیکه شاید هنوز رشته علم اطلاعات و دانش شناسی را خوب نمیشناختم، اشتیاق زیادی به کارآموزی در کتابخانه داشتم و اوقات فراغتم را در کتابخانه عمومی محل به کارآموزی مشغول بودم. تا آنکه در دیماه سال 1393 و درست در بحبوحه امتحانات ترم سوم بود که پیشنهادی برای کار در کتابخانهای کوچک دریافت کردم. همان ابتدا و در مصاحبه کاری، متوجه شدم که کار در این کتابخانه ازنظر مالی برایم ثمری نخواهد داشت؛ اما من آن زمان مجنونتر از آن بودم که پول برایم ملاک باشد. اتفاقاً همانطور هم شد و تا 6 ماه نه آنها حرفی از حقوق زدند و نه من! بعدازآن هم دستمزدم نهایتاً میتوانست کفاف هزینههای رفتوبرگشتم را بدهد.
از مسائل مالی که بگذریم، خود کتابخانه هم اصلاً شبیه آنچه تصور میکردم نبود. یک زیرزمین تاریک و نمور، فضای تاریک بین قفسهها، کاربرانی که هر یک گوشهای از کتابخانه خوابیده بودند و پر از کتاب تصاویر اولین روز کاری من را تشکیل میدهند؛ اما از همه اینها که بگذریم، مشکل اصلی بهم ریختگی و بینظمی منابع بود. این کتابخانه در 11 سالی که از تأسیسش میگذشت، نهتنها هیچ کتابدار متخصصی به خود ندیده بود بلکه حتی کتابداران غیرمتخصصش هم بهصورت تماموقت در آن حضور نداشتند. نتیجه آن یک ردهبندی مندرآوردی، یک دفتر ثبت غیراصولی و ناقص و بینظمی حاکم بر فضای کتابخانه بود.
بااینهمه، دیدن این مشکلات نهتنها ترسی در من به وجود نیاورد که با دیدن آن شرایط احساس غرور هم به من دست داد. آن احساس غرور به آن خاطر بود که حس میکردم دارم پا جای پای استادی میگذارم که بسیاری از کتابخانههای همین شهر به دست آنها جان گرفته بود و حالا من هم میتوانستم حداقل یک کتابخانه را از وضعیتی نابِ سامان به شرایط مطلوب یا حداقلی برسانم و این موضوع انگیزهام را دوچندان میکرد.
دراینبین فقط یک مشکل وجود داشت، برای حل مشکلات کتابخانه به دانش و مهارت زیادی نیاز بود اما من آن زمان فقط سه ترم درسخوانده بودم و دروس آن سه ترم هم اکثراً دروس عمومی بودند. همهچیز، از تغییرات ظاهری و ساختمان و تجهیزات گرفته تا خدمات فنی مثل مجموعهسازی و سازماندهی نیاز به دانشی داشت که من دانشجوی ترم سوم نسبت به بسیاری از آنها اطلاع کافی نداشتم.
برای حل این مشکل ابتدا سراغ اساتیدم رفتم که آنها هم سعی میکردند به خیلی از سوالاتم پاسخگو باشند اما مشکل آن بودم که هرروز کاری در این کتابخانه که بهمانند یک طفل تازه به دنیا آمده از پایه و اساس دوباره شکل میگرفت پر بود از سؤالات جدید و متنوع و کمک از اساتید هم نمیتوانست راه چاره باشد.
این وضعیت مدتی ادامه پیدا کرد تا آنکه روزی از جانب مدیریت مدرسه برای ایجاد یک فهرست از کتابهای موردنیاز کتابخانه مأمور شدم. فرصت کافی برای نیازسنجی و انجام کارهای اصولی پیش از تهیه لیست نبود اما تهیه فهرستی از کتابهای موردنیاز بازهم برایم مشکل به نظر میآمد. از آن بدتر این بود که برخلاف بسیاری از سؤالات پیشازاین مثل ردهبندی که واحد مربوط به آن را نگذرانده بودم در این مورد نمیتوانستم آن را بهانه کنم، چراکه درس مجموعهسازی را ترم قبلش گذرانده بودم اما چیزی در این مورد یادم نبود.
نتیجه آنکه بهسوی کتاب مجموعهسازی آقای محسنی بازگشتم و دوباره و این بار با دقت بیشتری شروع به مطالعه آن کردم و پاسخ بسیاری از سؤالاتم را دریافتم. این اتفاق باعث شد این فرضیه در من شکل بگیرد که اگر بامطالعه کتاب مجموعهسازی توانستم بسیاری از سؤالاتم را پاسخ بدهم پس شاید بتوانم بامطالعه کتابهای دروس دیگر هم پاسخ سؤالاتم را پیدا کنم. ازقضا همین اتفاق هم افتاد و ذهن پر سؤال من در هر صفحه از این کتابهایی که برای سایر دانشجویان بیفایده بود جواب بسیاری از سؤالاتش را دریافت میکرد.
چندی پیش و در فایل صوتی با عنوان «چرا مثنوی می خوانیم؟»، دکتر عبدالکریم سروش نکتهای را پیرامون مطالعه کتاب گفتند که خاطرات آن دوران را برای من زنده کرد. ایشان در این سخنرانی میگفتند که برای مطالعه یک کتاب و استفاده درست از آن باید با ذهن پر از سؤال به سراغ کتابها برویم. بهعبارتدیگر ایشان معتقدند که اگر با ذهن خالی به سراغ کتابها برویم بهرهای از آنها نخواهیم برد و اساساً دستیابی به معرفت پیرامون هر موضوعی با پرسش امکانپذیر است.
بعد از شنیدن این صحبتها بود که به یاد تجربه عملی خودم در کتابخانه افتادم. بله دکتر سروش درست میگفتند ذهن خالی من در کلاس مجموعهسازی نتوانسته بود بسیاری از نکات مهم کتاب را متوجه شود اما یک سال بعد و زمانی که با ذهن پر از سؤال به سراغ همان کتاب رفته بودم این بار بهقدری نکات مهم از آن دریافته بودم که انگار بار اولی بود که آن را میخواندم؛ و اتفاقاً ارزش کتابها و لذت مطالعه آنها زمانی که نیاز اطلاعاتی شمارا برطرف میکنند مشخص میشود.
از این قاعده در شیوههای مطالعه نیز استفاده میشود. برای مثال دومین مرحله از مراحل ششگانه در شیوه دونالد اسمیت به نام SQ4R پرسش است. در این مرحله خواننده پرسشهایی را پیرامون فصل موردبررسی در ذهن خود میپروراند. این کار حس کنجکاوی خواننده را برمیانگیزد و انگیزههای او را برای مطالعه افزایش میدهد. (ابرامی، 1383، ص 80)
نکتهای که در طول 4 سال دوره کارشناسی که بخش عمدهای از آن با کار در کتابخانه نیز همراه بود دریافتم آن است که یادگیری بسیاری از دروس کارشناسی رشته علم اطلاعات و دانش شناسی تنها در محیط کلاسی و بدون آنکه بودن در فضای کتابخانه را تجربه کنیم ثمری برای دانشجویان نخواهد داشت. شاید این آرزو که ایکاش دانشجویان ما همزمان با دوره کارشناسی بهعنوان کارآموز در کتابخانهای تجربه کسب میکردند و پس از پایان آن نیز در همانجا استخدام میشدند کمی رویاپردازانه و دور از واقعیت فضای کاری این روزهای رشته ما باشد اما واقعیت آن است که فقط در سایه تجربه است که میتوان بسیاری از چالشهایی را که پس از استخدام به وجود میآیند را مرتفع کرد.
———————————————————————————————-
منابع:
ابرامی، هوشنگ (1383). شناختی از دانش شناسی (علوم کتابداری و اطلاع رسانی). به کوشش رحمت الله فتاحی. تهران، کتابدار.
سروش، عبدالکریم (1396). چرا مثنوی می خوانیم؟. کانال تلگرامی دکتر عبدالکریم سروش.
این مقاله در تاریخ 7 بهمن 1396 در وبسایت خبری لیزنا منتشر شده است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.