چرا باید کتاب بخوانیم؟ ما نورون های عصبی در مغزمان داریم که کار آنها این است که بدون اینکه ما چیزی را تجربه کنیم با تجربه هایی که دیگران کسب می کنند و ما می خوانیم یا میبینیم، این نورون ها تحریک می شوند. روش های مختلفی برای تحریک نورون های آیینه ای است که موثر ترین آن داستان خواندن و داستان شنیدن است. و این باعث می شود تجربه هایی را داشته باشیم که خودمان برایش هزینه ای ندادیم. و این باعث می شود هم خودمان در مواجهه با چنین موقعیت هایی آماده باشیم و هم دیگران را بهتر درک کنیم. و در نهایت این باعث می شود که روابط و دوستی های بهتری داشته باشیم و درک بهتری از همدیگر داشته باشیم. فکر می کنم همین دلایل ارزش داشته باشد که بخاطر آنها کتاب بخوانیم.

 

سال گذشته و در هفته کتاب در انجمن کتابداری قم بحث‌هایی در مورد اینکه چه کسی را به عنوان میهمان همایش هفته کتاب دعوت کنیم بود. بسیاری از دانشجویان علاقه داشتند که چهره‌ای سرشناس و رسانه‌ای در این همایش حضور داشته باشد. پیشنهاد من حضور دکتر احسان رضایی بود که بعد از بحث‌های مختلف پذیرفته شد. با این حال متاسفانه در روز همایش به دلایلی نتوانستم حضور پیدا کنم اما واکنش اساتید و دانشجویان نشان می‌داد که بسیار از سخنرانی ایشان لذت بردند. همین باعث شد که بعدا فایل صوتی آن را از یکی از دانشجویان گرفتم و این روزها مجالی پیش آمد تا به آن گوش دهم. دکتر رضایی در این همایش بحثی را مطرح کردند که اهمیت کتابخوانی را نشان می‌دهد. مجموعه٬ای از پژوهش‌های انجام شده در حوزه خواندن که نشان می دهند کتاب‌خوانی از نظر علمی چه تاثیری روی مغز و عملکرد ما می گذارد. به همین جهت تصمیم گرفتم بخش‌هایی متن این سخنرانی را اینجام به اشتراک بگذارم.

در سال 2008 در دانشگاه تگزاس دانشمندی به نام ممباجابی سه گروه را مورد آزمایش قرار داد و فعالیت مغزی آنها را با دستگاه MRI اندازه گیری کرد. به گروه اول مایعی بدمزه داده میشد که باعث تحریک پرز های چشایی و چندش آنها می شد. برای گروه دوم فیلمی نشان داده شد که در آن بازیگر فنجان بد مزه ای را می خورد و صورتش را در هم می کشد. اما برای گروه سوم همین عمل خوردن مایع بدمزه و چندش آور را به صورت داستان تعریف کردند. نتیجه این بود که میزان چِندش در گروهی که داستان برای آنها تعریف شده بود بیشتر از دو گروه دیگر بود. به عبارت دیگر داستان بیشتر از هر محرک دیگری نورون های آیینه ای ما را تحریک می کند. چرا؟ چون داستان چیز های نگفته ای دارد که آن چیز ها را مغز ما می سازد. شما وقتی یک تابلو نقاشی یا فیلم سینمایی می بینید آنجا تمام اجزا و زوایای صحنه به شما نشان داده می شود؛ اما وقتی که داستان می خوانیم ما فقط راجع به یک یا چند نفر و حالات آنها می خوانیم و بقیه صحنه را ذهن ما خودش می سازد و تجسم می کند.

برای مثال من اینجا چند خط از یک رمان 400 صفحه ای را برای شما میخوانم:

درو باز کرد و آمد. دوستش را دید که پشت میز نشسته بود و جلوش سه تا پیراشکی گوشتی، بشقاب سبزی جات، سه تا نون و یک ظرف بزرگ سوپ بود.

گفت تو با این میتونی یه گردان رو سیر کنی!

نخودی خندید و گفت یه ذره گشنم بود اومدم ته بندی کنم.

گفت خب نقشت چیه؟

نقشه خاصی ندارم. میرم اونجا و هر کی سر راهم بود می کشم.

خوبه نقشه های ساده کمتر خطا میرن.

شمشیر بازیتو دیدم راستی.

خب!

خیلی مغروری جوون.

فکر نکنم تو که همین الان داشتی راجع به نقشه سادت حرف میزدی شخص مناسبی برای توصیه و نصیحت در مورد غرور باشی.

 

شما از همین چند خط یک چیز هایی در ذهنتان ساختید. فهمیدید این دو نفر جنگجو و نظامی بودند. فهمیدید در یک دوره صلح حرف می زدند. فهمیدید یکی از آنها شکمو و درشت هیکل بود. هیچ کدام از اینها در متن نبود. فهمیدید این دو نفر میخواهند جایی بروند و نقشه ای دارند. داستان یک چیز هایی خالی دارد و ذهن شما آن بین سطر ها را می سازد و وقتی این کار را می کند علاوه بر آنچه که می شنویم و می خوانیم یک فعالیت های ذهنی دیگر هم می کنیم که باعث می شود تعداد بیشتری از نورون های آیینه ای ما درگیر شوند.

خب حالا اگر نورون های آیینه ای بیشتری درگیر شوند چه فایده ای دارد؟

فایده این است که همانطور که وقتی یکبار در خانه شما برق می رود برای دفعه بعدی تمهیداتی را برای زمان بی برقی خواهید اندیشید، ذهن هم همینگونه است، وقتی یک مدار عصبی در مغز شکل بگیرد، دفعه دم استفاده از آن مدار عصبی با سرعت بیشتری اتفاق می افتد که ما به آن تجربه می گوییم. به عبارت ساده تر ما زمانی که یک داستان می خوانیم یا میشنویم، تجربه هایی کسب می کنیم بدون اینکه خودمان در معرض آن تجربه قرار بگیریم. مثل کسانی که به آموزش خلوانی می روند، اولین بار آنها را سوار هواپیمای واقعی نمی کنند، آنها را به اتاقک شبیه سازی می برند تا پرواز برای آنها شبیه سازی شود. داستان و کتاب خواندن مثل همان اتاقک شبیه سازی عمل می کند. ما هر داستانی که می خوانیم با نورون های آیینه ای مان یک چیز هایی تجربه می کنیم که خودمان برای آنها هزینه ندادیم. خودمان شکست عشقی نخوردیم، خودمان در جنگ جهانی اول نبودیم، خودمان تهت تعقیب نبودیم و … اما ما این موقعیت ها را درک می کنیم و تجربه هایی به دست می آوریم که این تجربه ها در زندگی خودمان بعد ها به کار می آیند. و مهم تر از آن، این تجربه ها در درک دیگرانی که این تجربه ها را داشته اند هم به کار می آید.

در گذشته پادشاهان تعداد زیادی قصه خوان داشتند. چرا برای شاهزاده ها و شاهان قصه گو استخدام می کردند؟ برای اینکه وقتی که قصه های مختلف را می شنیدند، آن زمان می توانستند آدمها را بهتر درک کنند و این باعث می شد در کشور داری موفق تر باشند. با داستان می توانیم آدم بهتری بشویم و دیگران را نیز بهتر درک کنیم. پژوهشی بود که نشان می داد کسانی می توانند عاشقان بهتری باشند که کتاب خوان تر هستند چون می توانند طرف مقابل را بهتر درک کنند. چون می داند که آدمها متفاوتند.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *