چند روز پیش دوستم که در حال مطالعه برای کنکور کارشناسی ارشد است با من تماس گرفت و گفت که از خودش یک کنکور آزمایشی گرفته اما با اینکه در این مدت مطالعه زیادی کرده، تعداد بسیار کمی از سوالات را توانسته پاسخ دهد از این بابت بسیار ناراحت بود. چند ساعت بعد دوباره تلفنم زنگ خورد و باز همان دوستم پشت خط بود اما اینبار اثری از ناراحتی صبح در صدایش نبود. بعد برایم توضیح داد که صبح زمانی که می خواسته کنکور سال 96 را به صورت آزمایشی بزند، سوالات را از روی صفحه گوشی مطالعه می کرده و نتوانسته بود تمرکز لازم را روی سوالات داشته باشد و دائما حواسش پرت شده بود؛ اما بعد از آن همان سوالات را پرینت گرفته بود و دوباره پاسخ داده بود که اینبار در کمال تعجب توانسته بود بسیاری از سوالات را پاسخ بدهد و احساس خوبی از موفقیتش داشت.

شاید برای شما هم موقعیت های اینچنین پیش آمده باشد. همه ما می دانیم که زمانی که با گوشی موبایل یا کامپیوتر در حال مطالعه هستیم، زود خسته می شویم، تمرکز لازم را نداریم، حواسمان پرت می شود و نمیتوانیم عمیق مطالعه کنیم. برای خود من همیشه این پرسش مطرح بوده که چطور افراد در سال های نه چندان دور حوصله و تمرکز لازم را برای خواندن کتاب های چند جلدی و بسیار طولانی داشته اند؟ و چگونه است که زمانی که کتابی را می خواندند آنچنان عمیق می خواندند که تا سال ها می تواستند درباره آن حرف بزنند و حتی بخش های زیادی از آن را در ذهن داشته باشند اما من کمتر میخوانیم، اگر بخوانیم به دنبال روش های تندخوانی هستیم و روی آنچه که می خوانیم کمتر فکر می کنیم. حتما شما هم این سرزنش همیشگی اساتیدمان در دانشگاه را شنیده اید که می گویند زمان ما برای هر در چندین کتاب قطور را مطالعه می کردیم اما حالا دانشجویان وقتی یک کتاب 100 صفحه ای را هم معرفی می کنی می گویند نمی شود چند فصلش حذف کنی؟

یادم هست در سال هایی که تازه اینترنت خانگی داشتیم و تب وبگردی بسیار داغ بود، با حوصله بسیاری از مقالات آموزشی را در محیط وب مطالعه می کردم، اما حالا دیگر همان مقالات یک صفحه ای را هم به زحمت می خوانم و اغلب به خواندن تیتر های آن بسنده می کنم. این حواس پرتی و سطحی خوانی ناشی از چیست؟

کتاب کم عمق ها با عنوان فرعی اینترنت با مغز ما چه می کند سعی دارد به این سوالات پاسخ علمی و دقیق بدهد. پاسخ هایی که نه از سر احساسات و میل به بازگشت به دوران قبل از اینترنت، بلکه از طریق آزمایش های بسیار دقیق علمی انجام شده ارائه می شود. نویسنده در این کتاب تلاش کرده است که بدون سوگیری و قضاوت و با نگاهی کاملا علمی به تحلیل پژوهش های انجام شده بپردازد. در واقع کتاب تلاشی در جهت منع ما در استفاده از اینترنت و فناوری ندارد، اما با استدلال های علمی تلاش دارد مضرات آن را نیز به ما نشان بدهد و ما را در مقابل آسیب های آن آگاه کند. این کتاب می تواند تلنگری باشد برای شیفتگان و مصرف کنندگان بی رویه فناوری تا کمی ترمز استفاده از اینترنت را بکشند.

این کتاب تاکنون توسط دو ناشر در ایران به انتشار رسیده شده است. هرچند که اطلاعی از کیفیت ترجمه دیگر این کتاب ندارم اما معتقدم ترجمه آقای امیر سپهرام بسیار عالی و دقیق بود. هرچند که گاهی جملات کتاب بسیار سنگین به نظر می رسیدند و با ویراستاری بهتر میشد بهتر از این نیز بشود. تنها ضعف کتاب را شاید بتوان اضافه نکردن منابع استفاده شده در پانویس یا در کتابنامه دانست، هرچند که مترجم محققان را برای دیدن منابع به سایت خود ارجاع داده است.

در ادامه به معرفی و خلاصه ای از فصل های کتاب می پردازیم.

 

فصل اول: من و هال

نویسنده در فصل اول ابتدا به مزایای اینترنت می پردازد و معتقد است که برای مثال با کمک اینترنت، تحقیقی که زمانی، چندین روز در میان پشته ای از کتاب ها و نشریات ادواری در کتابخانه ها وقت می گرفت، الان در چند دقیقه انجام می شود. نیکلاس کار هم مثل بسیار از هم عصران ما در ابتدا شیفته امکانات و قابلیت های اینترنت شده و گوگل را یک نعمت می دانسته، اما بعد از مدتی متوجه شده است که دارد بهای این نعمت را می پردازد. کار بعد از مدتی متوجه می شود که ظرفیت او برای تمرکز و تعمق در حال تحلیل رفتن است. «برخط باشم یا نباشم، ذهنم انتظار دارد اطلاعات را به همان شیوه ای که اینترنت برایش فراهم می کند دریافت کند: جریان تند و پرتحرکی از ذرات. زمانی من غواص دریای کلمات بودم، اما اکنون، مثل یک جت اسکی سوار، تنها سطح آب را کمی می شکافم.»

بعد از این مشاهدات، نویسنده سعی میکند از سایر افراد هم در این رابطه سوال کند تا ببیند آیا این مشکل تنها برای او پیش آمده یا سایر افراد هم همین احساس را دارند و درنتیجه متوجه می شود که تجربه دیگران نیز مانند او بوده است. ظاهرا سطحی خوانی و عدم تمرکز بیماری مشترک عصر ما شده است. عصری که در آن «برای بسیاری، کتابخوانی یک کار از مد افتاده به نظر می رسد، شاید حتی کمی احمقانه؛ مثل اینکه کسی خودش پیراهنش را بدوزد یا خودش قصابی کند» چراکه افراد با کمک گوگل می توانند در چند دقیقه به اطلاعات زیادی دست پیدا کنند. به عبارت دیگر اینترنت شیوه تفکر ما را تغییر داده است. «ذهن آرام، متمرکز، ناپریشان و خطی ما با نوع جدیدی از ذهن که می خواهد اطلاعات را در انفجار های زمانی کوتاه، نامتصل و حتی همپوشان دریافت و توزیع کند، جایگزین می شود.»

اینترنت در مقابل غنای اطلاعاتی که به ما می دهد، با «اضافه بار اطلاعاتی» آرامش ما را از ما می گیرد. این درحالی است که زمانی که در کتابخانه و در بین کتاب های زیادی هستیم، چنین اضطرابی را احساس نمی کنیم. «در کم حرفی کتاب ها کیفیت آرامش بخشی وجود دارد، گویی با صدای خاک گرفته شان می گویند: عجله نکن! قرار نیست جایی برویم». اما مطالعه در اینترنت به کمک پاپ آپ ها، تبلیغات دور صفحه، لینک ها و هایپرلینک ها این آرامش را از ما گرفته و به جای آن اضطراب هدیه می کند.

 

فصل دوم: مسیر های مجازی

در ابتدای فصل دوم، نویسنده حکایتی را از فردریش نیچه نقل می کند که در آن زمانی که نیچه تصمیم می گیرد به جای نوشتن با قلم و کاغذ، از ماشین تحریر استفاده کند، به مرور زمان متوجه می شود که نثرش تنگ تر و تلگرافی تر شده است. در توضیح این موضوع خود نیچه معتقد است که ابزار نوشتن، در شکل دادن افکار نقش دارد.

در ادامه این فصل، به تاریخچه پژوهش ها بر روی مغز و علوم اعصاب می پردازد. در ابتدا بسیاری از دانشمندان معتقد بودند که مغز تا دوران جوانی رشد کرده و پس از آن رشدش متوقف می شود، این در حالی است که امروزه ما میدانیم که مغز قابلیت بازسازماندهی خودش را دارد و رشدش هیچ گاه متوقف نمی شود. همچنین در مورد تاثیر مغز از ژن یا تجربه نظرات مختلفی در بین دانشمندان وجود داشته است، که آزمایش ها نشان از تاثیر مغز از هر دو این عوامل دارد. همچنین آزمایش ها برای افرادی که عضوی از آنها آسیب می دید نشان داد که زمانی که یک عضو از بدن آسیب می بیند، عضو دیگری فعال تر می شود چرا که عصب های آن عضو در عضو دیگر فعال تر می شوند. این به دلیل انعطاف پذیری و قابلیت در حال رشد بودن همیشگی مغز است. بعد ها دانشمندان دریافتند که این قابلیت مغز فقط مختص زمان آسیب دیدن یک عضو از بدن نیست و مغز پیوسته در حال تطبیق با تغییرات محیطی و رفتاری است و این یک کنش همیشگی است. به عبارت دیگر با هر بخش از بدن که بیشتر کارکنیم، بزرگتر و گسترده تر می شود. در نتیجه زمانی که ما دیگر مهارت های ذهنی مان را تمرین نمی کنیم، صرفا آن ها را به فراموشی نمی سپاریم، بلکه فضای نقشه مغزی مربوط به آن مهارت ها را به مهارت های دیگری که تمرین می کنیم، واگذار می کنیم.

 

فصل سوم: ابزار های مغز

فناوری را می توان براساس شیوه ای که ظرفیت های فطریمان را تکمیل یا تشدید می کند به چهار دسته کلی تقسیم کرد. دسته اول گاو آهن، سوزن بخیه و جت جنگنده که توان فیزیکی، چالاکی و مقاومت ما را افزایش می دهد. دسته دوم میکروسکوپ و تقویت کننده صدا که به دامنه یا حساسیت حس هایمان می افزاید. دسته سوم فناوری هایی مانند مخزن آب تا قرص ضدبارداری و ذرت بهبودیافته که به ما امکان می هند که طبیعت را برای سازگار شدن با نیاز ها و خواسته هایمان تغییر دهیم و دسته چهارم فناوری های فکری مانند ساعت و نقشه و همه ابزار هایی که توان ذهنی انسان را گسترش می دهند یا آن را تقویت می کنند تا بتواند اطلاعات را بیابد، رده بندی کند، محاسبه کند و ظرفیت حافظه اش را بالا ببرد. این ابزار ها بیشترین و ماندگار ترین اثر را برآنچه و آنطور که می اندیشیم می گذارند.

فناوری های فکری زمانی که کاربرد عام می یابند، اغلب شیوه های تفکر جدیدی را ترویج می کنند و یا شیوه های تفکر جاافتاده ای را که خاص نخبگان جامعه بوده اند به آحاد مردم تعمیم می دهند. به عبارت دیگر «هر فناوری فکری ای متضمن یک اخلاق فکری نیز هست.» اخلاق فکری، پیامی است که یک رسانه یا ابزاری دیگر به ذهن و فرهنگ کاربرانش منتقل می کند. اخلاق فکری فناوری ها به ندرت از سوی مخترعانشان تشخیص داده می شود و کاربران فناوری هم معمولا نسبت به اخلاق آن بی توجهند و تنها به منافع عملی به دست آمده از به کارگیری آن اهمیت می دهند. فناوری ها تنها ابزار های یاریگر فعالیت های بشر نیستند بلکه نیرو های قدرتمند فعالی هستند که شکل این فعالیت ها و معنایشان را هم تغییر می دهند. به عبارت دیگر همانطور که در فصل های پیش نیز گفته شد، ما از طریق آنچه که انجام می دهیم و شیوه انجام آن، لحظه به لحظه، آگاهانه یا ناآگاهانه جریان مواد شیمیایی در سیناپس هایمان را عوض می کنیم و مغزمان را تغییر می دهیم. «وقتی عادت های فکری مان را، از راه سرمشق هایی در زندگی ترسیم می کنیم به کودکانمان انتقال می دهیم، تغییرات ساختار مغزمان را هم به آنها منتقل می کنیم.»

 

فصل چهارم: ژرفای صفحه

در ابتدای این فصل ابتدا بر تاریخچه نوشتن و شکل گیری کتاب ها مروری انجام شده است. در ابتدا و زمانی که هنوز کتاب های با شکل کنونی پدیدار نشده بودند، بشر همانند امروز نمی خواند و نمی نوشت. «صامت خوانی در دنیای باستان تقریبا ناشناخته بود. کتاب های دست نویس جدید…. تقریبا همیشه بلند خوانده می شدند؛ چه خواننده تنها بود، چه در جمع.» همچنین از نظر سبک نوشتن، هیچ فاصله ای بین کلمات گذاشته نمی شد و به صورت دستخط پیوسته نگارش میشد. به همین دلیل خواندن مثل حل معما بود و کتابخوانی را به کاری شاق بدل کرده بود. بعدها، فاصله گذاری بین کلمات انقلابی در خواندن به وجود آورد و با گسترش دسترسی به کتابها، نیاز به مطالعه آنها در خلوت نیز به وجود آمد. این موضوع سبب شد که توجه افراد نیز در هنگام کتاب خواندن بیشتر شود؛ چرا که خواندن یک کتاب بلند در سکوت نیاز به قابلیت تمرکز آگاهانه در مدت زمان طولانی و غرق شدن در صفحات کتاب داشت. اما این کار به سادگی امکان پذیر نبود، زیرا وضعیت طبیعی مغز بشر «وضعیت حواس پرتی» است. گرایش طبیعی ما این است که نگاهمان، و در نتیجه توجهمان را از چیزی به چیز دیگری جا به جا کنیم تا بتوانیم هر چه بیشتر از اتفاق های دور و برمان باخبر شیوم. بنابراین کتابخوانی مستلزم تمرین یک فرایند غیر طبیعی یعنی توجه پایدار و بی وقفه بود. تغییرات به وجود آمده در زبان نوشتاری و رهایی از دستخط پیوسته نیز باعث شد که نویسندگان به جای کمک گرفتن از کاتبان خودشان دست به قلم شوند. این کار باعث شد که آثار آنها شخصی تر و دلیرانه تر شود و به مرور صدای افکار خلاف عرف، شکاک و حتی بدعت کار شینده شود و مرز های فرهنگ و دانش گسترش یابد. به عبارت دیگر نویسندگان نمی توانستند افکار حقیقی خود را به کاتبان دیکته کنند.

پیشرفت فناوری کتاب، علاوه بر اینکه تجربه فردی از خواندن و نوشتن را تغییر داد، پیامد های اجتماعی هم داشت.  فرهنگ تنهاخوانی سبب شد تا کتابخانه ها نقش محوری تری در زندگی دانشگاهی و شهری ایفا کنند. در نتیجه معماری کتابخانه ها نیز تغییر کرد و سالن های مخصوص قرائت شفاهی جای خود را به تالار های عمومی مخصوص مطالعه در سکوت دادند.

پس از ظهور صنعت چاپ، انتشار کتاب ها گسترش پیدا کرد. دیوید لوی، معتقد است که خواندن می تواند سطحی و ژرف باشد اما پیشینیان ما در آن دوره برخلاف عصر حاضر ژرف خوان بودند. والاس استیونز در دوبیتی های بی نظیری از مجموعه «خانه ساکت بود و جهان آرام» تصویری به یاد ماندنی و تکان دهنده از ژرف خوانی را پیش چشم می گذارد:

 

خانه ساکت بود و جهان آرام

خواننده با کتاب یکی شد

و شب تابستانی

چونان هستی آگاهِ کتاب بود

خانه ساکت بود و جهان آرام

واژه چنان ادا می شد که گویی کتابی نیست

جز آن که خواننده بر صفحه خم بود

می خواست خم باشد، میخواست چنین باشد

برای محققی که کتابش راستین است

و شب تابستانی اش کمال تفکر

خانه ساکت بود و شب آرام

سکوت بخشی از معنا بود، بخشی از ذهن

تقرب به کمال صفحه

 

تحقیقات نوین در زمینه تاثیرات عصب شناختی ژرف خوانی که از اسکن های مغزی افراد کتابخوان حاصل شده اند، نشان می دهند که خوانندگان هر موقعیت جدید در داستان را در ذهنشان شبیه سازی می کنند. جزئیات کنش ها و احساسات از متن گرفته شده، با دانش شخصی خواننده از تجارب گذشته اش ترکیب می شوند. بنابراین ژرف خوانی به هیچ وجه یک کنش غیرفعال نیست؛ و خواننده با کتاب یکی می شود. امروزه فناوری های جدید هرچند که در انتقال کلام نوشتاری ناتوان بوده است، صنعت چاپ و محصولاتش را به حاشیه رانده است. هرچند نتوانسته است جای کتاب را بگیرد و تنها جای آن را تنگ تر کرده است.

 

فصل پنجم: رسانه ای با عمومی ترین ماهیت

در فصل گذشته پیرامون فناوری های فکری صحبت کردیم. با تعریفی که از فناوری های فکری ارائه شد، اینترنت را نیز می توان از جمله فناوری های فکری دانست. البته با این تفاوت که اینترنت بیشتر فناوری های فکری را در خود جای داده است. «اینترنت هم ماشین تحریرمان است و هم دستگاه چاپمان، هم نقشه و هم ساعتمان، هم ماشین حساب و هم تلفنمان، هم دفتر پست و هم کتابخانه مان، هم رادیو و هم تلویزیونمان.» اینترنت حتی بسیاری از کارکردهای دیگر کامپیوتر ها را هم با استفاده از فضای ابری از آن خود کرده است. اما شاید مهم ترین تفاوت اینترنت با سایر فناوری های فکری، ویژگی دوسویه بودن آن باشد. روی اینترنت هم پیام می فرستیم و هم دریافت می کنیم.

ویژگی های جذاب اینترنت سبب شده است تا بسیاری از وقت روزانه مان را صرف آن کنیم. «عموما چنین فرض می شود که زمان که صرف اینترنت می کنیم، از زمانی که می توانستیم صرف تماشای تلویزیون کنیم کسر می شود. اما آمار چیز دیگری می گوید. بسیاری از تحقیقات روی فعالیت های رسانه ای حاکی از آنند که با افزایش استفاده از اینترنت، مدت زمان تماشای تلویزیون یا ثابت مانده یا افزایش یافته است.» با توجه به کاهش سرانه مطالعه در عصر حاضر و مخصوصا در بین جوانان و نوجوانان، اگر بگوییم که ما از زمان مطالعه و خواندن کتاب کاسته ایم و به زمان بودن در اینترنت اضافه کرده ایم، به بیراهه نرفته ایم.

البته باید گفت که امروزه به دلیل گستردگی متن روی اینترنت و تلفن همراهمان، احتمالا بیشتر از بیست سال پیش مطالعه می کنیم، اما خیلی کمتر از آن موقع، وقتمان را صرف مطالعه مطالب چاپ شده روی کاغذ می کنیم. با این حال شکل این مطالعه متفاوت است. گر چه ممکن است شکل صفحه ای که روی صفحه نمایش کامپیوتر دیده می شود با نمونه چاپ شده اش یکسان باشد، اما بالا و پایین رفتن در آن و کلیک کردن رویش مستلزم کنشی فیزیکی و محرک های حسی است که با نگه داشتن و ورق زدن کتاب یا مجله تفاوت بسیاری دارد. پژوهش ها نشان داده اند که کنش مطالعه چندحسی است و همزمان حس بینایی و لامسه را درگیر می کند، به همین دلیل میزان توجه و عمق مطالعه متون چاپی با الکترونیکی متفاوت است. همچنین وجود ابرپیوند ها و پیوند ها در بسیاری از موارد موجب از دست رفتن تمرکز و ایجاد حواس پرتی در ما شود. همچنین وجود امکان جستجوی برخط سبب می شود که بستگی مان به متون ضعیف تر و موقتی تر شود، چرا که جستجوی برخط باعث هدایت ما به تکه هایی از آثار برخط می شوند. « موتور های جستجو توجهمان را به طور خاص معطوف به خرده متن ها و کلمه ها یا جمله هایی می کنند که بیشترین تناسب را با آنچه که در لحظه جستجو می کنیم دارند؛ ضمن اینکه انگیزه کمتری برای مطالعه کل اثر ایجاد می کنند. وقتی در وب دنبال درخت می گردیم، جنگل را نمی بینیم! حتی درختان را هم نمیبینیم. ما فقط سرشاخه ها و برگ ها را می بینیم.»

ابزار های مختلف وب به وضوح ما را به ورطه حواس پرتی و چندوظیفگی هدایت می کنند. همزمان که اینستاگراممان را چک می کنیم، ایمیلی نیز دریافت میکنیم، تلفنمان هم زنگ می خورد و لحظه ای بعد پیامکی و پیامی در توییتر.

اینترنت حتی توانسته است معماری و شکل کتابخانه ها را نیز تغییر دهد. « تا همین اواخر، کتابخانه واحه ای از آرامشی کتابی بود که افراد بین قفسه هایی از مجلد های مرتب و منظمش به جستجو می پرداختند یا در کابین هایش نشسته، در سکوت مطالعه می کردند. کتاب های های امروزی خیلی متفاوتند. دسترسی به اینترنت به سرعت به محبوب ترین خدمت کتابخانه ها تبدیل شده است…. امروزه صدای غالب در کتابخانه ها صدای ضربه روی صفحه کلید است نه ورق زدن کتاب.» چیدمان کتابخانه های امروزی را می توان نماد قدرتمندی از چشم انداز جدید بشر از رسانه نیز دانست: صفحات نمایش کامپیوتر ها در وسط قرار گرفته و کتاب های چاپی به حاشیه دیوار ها رانده شده اند.

 

فصل ششم: تصویر واقعی یک کتاب

این فصل از کتاب، مباحث مفصلی را پیرامون دگرگونی های کتاب و کتابخوانی پس از ظهور اینترنت مطرح می کند. شاید مهمترین نکته در این زمینه این است که یک کتاب الکترونیکی دیگر کتاب نیست و تجربه خواندن به صورت الکترونیکی با نوع چاپی کتاب بسیار متفاوت است. یکی از ویژگی های کتاب های الکترونیکی استفاده از ابرمتن ها است که با کلیک کردن روی آنها می توان به یک وبسایت یا مدخلی از ویکیپدیا راه یافت. همین ویژگی کتاب های الکترونیکی می تواند باعث حواس پرتی و عدم مرکز در هنگام خواندن شود به طوری که چشمانمان دائما بی قرار می شوند و رفت و برگشت به این پیوند ها ما را از غوطه ور شدن در متن کتاب دور می کند.

تغییر در سبک خواندن، حتی سبک نوشتن را هم تحت تاثیر قرار داده است به طوری که امروزه با پدیده رمان های تلفن همراه روبه رو هستیم که داستان های کوتاهی به شکل رشته ای از متون کوتاه هستند. برخلاف کتاب های چاپی که در هنگام خواندن، اثری تمام شده به حساب می آمدند، متون الکترونیکی ناپایا هستند و دائما می توان آنها را به روز و ویرایش کرد. امروزه همچنین با استفاده از شبکه های اجتماعی کتابخوانی می توان تجربه های خواندن را نیز به صورت الکترونیکی با دیگران به اشتراک گذاشت.

 

فصل هفتم: مغز یکی تردست

فصل هفتم را می توان مهم ترین فصل کتاب دانست. نویسنده در این فصل قصد دارد به این پرسش پاسخ دهد که پژوهش ها در مورد تاثیر واقعی استفاده از اینترنت بر شیوه کارکرد مغز ما چه می گویند؟ «ده ها پژوهش صورت گرفته به نتیجه مشابهی رسیده اند: وقتی برخط می شویم، وارد محیطی شده ایم که تشویق به مطالعه سرسری، تفکر عجولانه و بی حواس و یادگیری سطحی می کند. هرچند در گذشت و گذار در اینترنت هم می توان ژرف خوانی کرد، همانطور که کتاب را هم می توان سطحی خواند، اما ژرف اندیشی شیوه ای نیست که این فناوری کسی را به آن ترغیب کند.»

زمانی که از اینترنت استفاده می کنیم همه حواس ما به جز بویایی و چشایی همزمان درگیر می شوند. وقتی برخطیم غالبا از دور و برمان غافلیم. زمانی که مشغول پردازش سیل نشانه ها و محرک هایی هستیم که از دستگاهمان سرازیر می شود، دنیای واقعی عقب می نشیند. با این حال، ترجیح می دهیم از دنیای واقعی فاصله بگیریم اما ریسک نامرئی شدن از فضای مجازی را به جان نخریم. برخلاف اینترنت، کتاب خواندن حس های ما را کمتر از حد تحریک می کند و این موضوع باعث می شود که ذهن یک کتابخوان آرام باشد نه پرهمهمه. وقتی صحبت از تحریک نورون هاست، فرض هرچه بیشتر، بهتر اشتباه است.

« اینترنت فقط برای این توجهمان را جلب می کند که حواسمان را پرت کند!»

در فصل های قبل گفتیم که مغز انعطاف پذیر است و قابلیت گسترش دارد. هر چه از بخشی از مغز بیشتر استفاده کنیم، بزرگتر و قوی تر می شود. « هرچه بیشتر زمانی را که به کتابخوانی اختصاص می دادیم، صرف صفحه گردی در وب کنیم، زمانی را که صرف نگارش جملات و پاراگراف ها می کردیم، وقف تبادل پیامک های چند بایتی کنیم، و زمانی را که وقف تعمق و تامل آرام می کردیم، به پریدن از پیوندی به پیوند دیگری بدهیم، به همان میزان مدار هایی که از این کارکردها و پویش های فکری قدیمی پشتیبانی می کردند، ضعیف تر می شوند و شروع می کنند به از هم پاشیدن. مغز هم نورون ها و سیناپس های بی مصرف شده را برای تخصیص به کار های مبرم تر بازیافت می کند. در نتیجه مهارت ها و دیدگاه های جدیدی کسب می کنیم و قدیمی تر ها را از دست می دهیم.»

نتایج باور نکردنی حاصل از پژوهش های مختلف نشان می دهند که کاربران به طور میانگین 19 الی 27 ثانیه برای مطالعه هر صفحه وب وقت می گذارند. به عبارت دیگر در محیط وب چیزی به عنوان ژرف خوانی و مطالعه با فراغ بال وجود ندارد و ما عملا در محیط وب مطالعه نمیکنیم بلکه به سرعت اطلاعات جمع می کنیم.

« ما در حال مبدل شدن از کشاورزان دانش شخصی به شکارچیان و گردآوران داده ها در جنگل دیجیتال هستیم.»

 

فصل هشتم: کلیسای گوگل

این فصل نیز یکی از فصل های قابل توجه و جالب گوگل است. نویسنده، نیکلاس کار، مطالعات عمیقی را بر روی نحوه شکل گیری شرکت گوگل و فرایند های این شرکت براساس سخنرانی ها و مقالات مقامات خود این شرکت داشته است.

مدل کسب و کار شرکت گوگل به گونه ای است که سود این شرکت، مستقیما به سرعت دریافت اطلاعات کاربران، وب گردی بیشتر آنها و کلیک بیشتر روی پیوند ها گره خورد ه است. «هرچه سریع تر وبگردی کنیم، پیوند های بیشتری را کلیک کنیم و صفحات بیشتری را ببینیم، گوگل هم فرصت بیشتری برای گردآوری داده های رفتاری در مورد ما پیدا می کند و آگهی های مناسب تری به خوردمان می دهد. به علاوه، سیستم نمایش آگاهی گوگل به وضوح به گونه ای طراحی شده است که بفهمد کدام پیام ها بیشتر توجهمان را جلب می کند، تا همان نوع پیام ها را در معرض دیدمان بگذارد. هرکلیکی که می کنیم، یکی گسست در تمرکزمان ایجاد می کند. ترغیب ما به مطالعه همراه با فراغ خاطر یا تفکر آهسته و متمرکز، آخرین چیزی است که این شرکت می خواهد. می توان گفت، وقفه کسب و کار گوگل است.» این موضوع توضیح می دهد که چرا گوگل همه خدماتش را به صورت رایگان ارائه می کند. رایگان بودن اطلاعات یعنی افزایش زمان استفاده از اینترنت توسط مردم و در نتیجه افزایش سود گوگل.

 

فصل نهم: جستجو، حافظه

زمانی که دسترسی به کتاب ها و چاپ آن رواج یافت، بسیاری از جمله سقراط نگران بودند که این رسانه باعث کم شدن وابستگی مردم به حافظه شان شود. اما در عمل چنین نشد و کتاب ها نقش مکمل را برای حافظه ایفا کردند. بعد ها نوشتن نیز به عنوان ابزاری کمکی برای حافظه استفاده شد و خوانندگان با به همراه داشتن دفترچه هایی آنچه را که می آموختند می نوشتند. با این حال با ظهور اینترنت به نظر می رسد که این فناوری دیگر نه یک مکمل، بلکه به سرعت جایگزین حافظه شخصی شده است.

«ابتدا گمان می کردم که عصر اطلاعات به ما امکان می دهد بیشتر بدانیم، اما بعد فهمیدم که عصر اطلاعات به ما اجازه می دهد کمتر بدانیم.»

با ظهور اینترنت بسیاری از شیفتگان آن دیگر لزومی به استفاده از حافظه و یادگیری مطالب نمی دانند، چرا که هر آنچه را که بخواهند در کسری از ثانیه می توانند از اقیانوس اینترنت به دست آورند. اما برخلاف آنچه که فکر میکنیم، حافظه انسان چیزی مشابه حافظه کامپیوتر نیست که با یادگیری به سرعت پر شود و یادگیری چیز های دیگر را برایمان سخت کند.

 

فصل دهم: چیزی مثل من

فصل آخر کتاب، یکی از شیرین ترین و خواندنی ترین فصل های کتاب است. این فصل با داستان اختراع یک برنامه نرم افزاری تجزیه زبان نوشتاری توسط جوزف وایزنباوم شروع می شود. این برنامه طوری برنامه نویسی شده است که می تواند با انسان ها صحبت کند و به نوعی با آنها همدردی کند. برخلاف تصور این دانشمند، این اختراع سرو صدای زیادی می کند و جامعه علمی و عموم مردم از آن استقبال زیادی می کنند. این استقبال به گونه ای است که بسیاری از دانشمندان معتقدند که این ماشین ساده می تواند جای روانشناسان را بگیرد و عامه مردم نیز با آن درگیری عاطفی پیدا می کنند. مخترع این ماشین بعد ها در کتابش می نویسند « یک فناوری فکری به محض اینکه کاملا با ساختار یکپارچه شود، یکی از اجزای لاینفک آن می شود و چنان در زیر ساختار ها تنیده می شود که دیگر بی آن که آسیبی به کلل ساختار برسد نمی توان منفک اش کرد.» به عبارت دیگر این ماجرا نشان می دهد که استفاده از فناوری گاهی ما را با فناوری گره می زند به طوری که دیگر نمی توانیم از آن منفک شویم.

« هرچه بیشتر سختی تفکر را به نرم افزار ها واگذار می کنیم، احتمالا توان مغزی مان را بسیار ظریف ولی قابل توجه تقلیل می دهیم. وقتی یک حفار بیلش را با بیل مکانیکی عوض می کند، گرچه کارایی اش را می افزاید، ولی قدرت عضلاتش را می کاهد. وقتی که کار های مغزیمان را خودکار می کنیم، مشابه همین بده بستان اتفاق می افتد»

به عبارت دیگر، ابزارهایمان آن قسمت از بدنمان را که تقویت می کنند، بی حس می کنند. هرچه نرم افزار هایی که استفاده می کنیم تیزهوش تر می شوند، کاربر نیز کندذهن تر می شود.

 

کم عمق ها: اینترنت با مغز ما چه می کند؟ نیکلاس کار؛ ترجمه امیر سپهرام. تهران: انتشارات مازیار، 1393

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *