هفته کتاب است و بازار تبریکها و تعریفها پررونق؛ من هم میخواهم تبریک بگویم؛ اما تبریکم ممکن است کمی تلخ باشد. مخاطب تبریک من بخشی از کتابداران هستند که مدتی میهمانشان بودم. بخشی از کتابداران که علارقم اینکه بسیار کاربلد، توانا و باسواد هستند، در بهترین دانشگاهها تحصیل کردهاند، رزومهشان پر از مقاله است اما این روز ها حال و روزی خوبی ندارند. به همین جهت احساس کردم لازم است تا کمی دربارهشان بنویسم تا شاید با نوشتن، کمی از درد و رنج خودم و آنها بکاهم.
نوشتهها
پس از شیوع کرونا و ممنوعیت تجمع افراد، آموزش و یادگیری به یکی از چالش های اساتید دانشگاه، دانشجویان و علاقه مندان به یادگیری تبدیل شد. باوجود اینکه در سال های اخیر وبینار های آنلاین آموزشی نیز رونق داشته اند اما در فضای دانشگاهی هنوز به خوبی جا نیفتاده بودند و بسیاری از ما همچنان ترجیح می دادیم که در یک محل فیزیکی و به صورت رو در رو یادگیری را تجربه کنیم. در چنین شرایطی، بستر های مختلفی برای آموزش شکل گرفتند. برخی از فضاهای آموزش آنلاین مانند اسکای روم، ای سمینار و … استفاده کردند و برخی دیگر نیز با استفاده از شبکه های اجتماعی نظیر اینستاگرام به آموزش و یادگیری پرداختند.
وقتی از شما میخواهند مطلبی برای روز معلم بنویسید، شما یک انتخاب سخت دارید و آن این است که در مورد کدام یک از اساتیدی که هر کدام حق زیادی به گردن شما دارند بنویسید. بااینحال، در بین اساتید عزیزی که در دانشگاه قم زحمات زیادی برای من کشیدند، چند نفر نقش ویژهای در زندگی شخصی و حرفهای من داشتند که یکی از آنها دکتر زارعی است.
- در این نشست گفته شد که برنامه ها و سرفصل ها از علم روز عقب هستند و بهتر است که اساتید گاهی خودشان ابتکار عمل را به دست بگیرند و به سرفصل توجه نکنند. در این مورد خاطرم هست که در دوران کارشناسی، سه درس مختلف در مورد توسعه پایدار وجود داشت که دکتر زارعی نیز مدرس هر سه درس بودند. ایشان با توجه به اینکه بسیاری از مطالب در درس قبلی گفته شده بود، برخی از کلاس ها را به آموزش های کاربردی مثل نقد کتاب پرداختند که بسیار مفید بود.
تا آنجا که یادم هست از همان ترم دوم و درحالیکه شاید هنوز رشته علم اطلاعات و دانش شناسی را خوب نمیشناختم، اشتیاق زیادی به کارآموزی در کتابخانه داشتم و اوقات فراغتم را در کتابخانه عمومی محل به کارآموزی مشغول بودم. تا آنکه در دیماه سال 1393 و درست در بحبوحه امتحانات ترم سوم بود که پیشنهادی برای کار در کتابخانهای کوچک دریافت کردم. همان ابتدا و در مصاحبه کاری، متوجه شدم که کار در این کتابخانه ازنظر مالی برایم ثمری نخواهد داشت؛ اما من آن زمان مجنونتر از آن بودم که پول برایم ملاک باشد. اتفاقاً همانطور هم شد و تا 6 ماه نه آنها حرفی از حقوق زدند و نه من! بعدازآن هم دستمزدم نهایتاً میتوانست کفاف هزینههای رفتوبرگشتم را بدهد.