در روزهایاخیر و پس از آنکه پستی را پیرامون میکروکتابها در اینستاگرام و وبسایت منتشر کردم، برخی از دوستان انتقاد کردند که چرا از خواندن فست فودی را ترویج کردم. بنابراین تصمیم گرفتم در این زمینه چند نکته را بیان کنم.
نخست آنکه در پست منتشر شده، به این نکته اشاره شد که من به هیچ عنوان با خلاصه خواندن شده همه کتابها موافق نیستم و معتقدم که این خلاصهها در مواردی و در شرایط خاصی میتواند بسیار مفید باشد. مثالی که در همان نوشته پیشین ذکر کردم، کتابداران بودند که میتوانند از این خلاصه ها برای ارائه خدمات مشاوره خواندن استفاده کنند.
نکته مهم دیگر آن است که همه ما می دانیم که در کشور ما سرانه مطالعه کتاب پایین است. حالا تصور کنید در این سرانه پایین که بخشی از آن هم حاصل شرایط اقتصادی نه چندان مناسب و مشغلههای بسیار زندگی است، یک فرد عادی بخواهد 50 هزار تومان پول بدهد و کتاب باشگاه پنج صبحیها را بخرد و 350 صفحه آن را بخواند! این در حالی است که چنین شخصی با پرداخت هزار تومان می تواند به خلاصه و چکیده کتاب دسترسی داشته باشد. چه بسا با خواندن این خلاصه ترغیب شود تا متن اصلی را تهیه کند و بخواند.
این موضوع در مورد مدیران هم صدق می کند. همه ما میدانیم که بسیاری از مدیران وقت کمی برای کتاب خواندن پیدا میکنند. پس میکروکتابها می تواند حداقل آنها را از نخواندن محض دور کند و به مرحله ای بالاتر ببرد. چنانچه در کتاب چگونه درباره کتاب هایی که نخوانده ایم صحبت کنیم نیز اشاره شده است، میان خواندن و نخواندن یک طیف است که افرادی که درباره کتاب شنیده اند، ایده اصلی آن را می دانند یا حتی آن را خوانده اند و فراموش کردند در آن جای می گیرند و به هیچ کدام از این چند دسته نمی توان کتاب نخوان گفت. ضمن آنکه این میکروکتاب ها بیشتر در موضوعات انگیزشی، موفقیت و مدیریتی منتشر می شوند و قرار نیست جای کتاب های خیلی جدی را پر کنند. در همین زمینه نشریه رهآورد مدیریت چند سالی هست که به انتشار خلاصه کتاب های مدیریتی می پردازد و اتفاقا در یکی از شماره های این نشریه دکتر فتاحی نیز در ستایش آن مطلبی نوشته اند که نشان از اهمیت چکیده کتاب های مدیریتی برای مدیران است.
خاطرم هست که زمانی با آقای عمرانی درباره مجموعه سازی کتابخانه صحبت می کردیم و ایشان می گفتند که زمانی در کتابخانه برای آنکه افراد را به مطالعه تشویق کنیم، کتاب های ضبیح الله منصوری را می خریدیم تا افراد با کتاب خواندن انس بگیرند و کم کم سعی کردیم خوراک فکری آنها را تغییر دهیم. هدفم از این مطلب آن بود که شاید میکروبوک ها هم بتوانند ما را در راه کتاب خوان کردن افراد کمک کنند. برای فردی که تاکنون کتاب نخوانده و لذت یادگیری را درک نکرده نمی توان یک شبه کتاب 500 صفحه ای تجویز کرد. اما این میکروکتاب ها ممکن است بتواند آنها را در مسیر کتابخوانی قرار دهد.
چندین سال پیش کتاب هایی از برایان تریسی یا کتاب راز راندا برن را می خواندم و بسیار هم برایم لذت بخش بود. حالا که به آن روز ها فکر می کنم تصورم آن است که این کتاب ها بار علمی زیادی نداشتند و اصطلاحا زرد هستند. اما همان زمان من را به خواندن ترغیب می کردند. امروز من نمی توانم کاربر جوان کتابخانهمان را از خواندن این کتابها نهی کنم چون می دانم به مرور زمان او هم خواهد فهمید که این کتاب ها چندان مناسب نیستند ولی شاید خواندن همین کتاب ها بهانه ای باشد برای آنکه او هم در مسیر کتابخوانی قرار بگیرد. به همین دلیل هم با مرز بندی های رایج درباره کتابهای زرد و قهوهای! چندان موافق نیستم و معتقدم که وقتی این کتاب ها علاقه مندان زیادی در کتابخانه دارند باید به کاربران عرضه شوند. اما در کنار آن من کتابدار هستم که می توانم با لطایف الحیل کاربران را به سمت خواندن کتابهای عمیقتر سوق بدهم.
نکته آخری که قصد دارم به آن اشاره کنم این است که در زمانهای که هر ساله تعداد زیادی کتاب به بازار نشر اضافه می شوند و انتخاب هر کتاب برابر با عدمانتخاب سایر کتابهاست؛ استفاده از ابزارهایی مثل میکروکتابها نوعی سواد اطلاعاتی میخواهد. یعنی اگر بدانیم که کجا و در چه مورد از میکروکتابها استفاده کنیم، نه تنها ضرری ندارند بلکه میتوانند مفید باشند. به عبارت دیگر برای فردی مثل من که اهل خواندن کتابهای انگیزشی مثل باشگاه پنج صبحیها نیست، خواندن میکروبوک آن هم میتواند کسب اطلاعات باشد و هم مرا در مسیر مشاوره خواندن به کاربرانم کمک کند. این در حالی است که من در مورد سایر کتاب ها رفتار دیگری را از خودم نشان میدهم و حتی گاهی آنها را چندین بار میخوانم. بنابراین در استفاده از میکروکتاب ها ترسی از خوردن برچسبهایی مثل فست فودی خواندن و سطحی بودن ندارم و فکر میکنم این ژستهای عمیقخوانی و روشنفکری به منِ کتابخوان معمولی نمیآید!
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.