یکی از سرگرمیهای من، جمع آوری و مطالعه کتابهایی خاص در قفسهای است که نامش را کتابهای درباره کتاب و در ستایش کتاب گذاشتهام. آنچه که در این قفسه جای میگیرد، کتابهایی هستند که در آنها درباره کتاب صحبت شده یا شخصیت اصلی آن کتابدار یا کتابفروش است. در این مطلب که دائما نیز به روز خواهد شد به معرفی کوتاه از هر یک از این کتابها خواهم پرداخت.
کمیسر برونتی یاد میگیرد که هیچ کتابی را از روی جلد قضاوت نکند
تعدادی کتاب ارزشمند و نسخه خطی و صفحاتی از برخی از کتاب ها از کتابخانه مرولا دزدیده می شود و کمیسر برونتی باید معمای این دزدی را حل کند…
من خیلی طرفدار رمان های جنایی_پلیسی نیستم و شاید به همین دلیل هم بود که این کتاب چند ماهی روی میزم بود و تمام نمیشد. البته خود کتاب هم ریتم و ضرب آهنگ کندی دارد و کمی کند پیش رفت. از ویژگی های خوب کتاب، توصیف دلپذیر فضای شهر ونیز بود. به علاوه استفاده نویسنده از واژه های ایتالیایی در طول داستان فکر میکنم تصمیم درستی بود و حال و هوای خوبی به کتاب داده بود.
فکر می کنم مخاطبان کتاب احتمالا طرفداران رمان های جنایی و طرفداران کتاب هایی با موضوع کتاب هستند و احتمالا این دو گروه از خواندن کتاب لذت میبرند.
بخش هایی از کتاب
برونتی فکر کرد به چشم یک کتابدار، تخریب کتاب به همان بدی سرقت آن است.
بعضی کسایی که برای تحقیقاتشون میان اینجا، اسم کتاب هایی رو میارن و من گاهی سعی میکنم بخونمشون… اینطوری وقتی میرفتم خونه، حرفای جدیدی برای زنم داشتم.
هر روز میاد اینجا؛ اینه که کم کم یه جورهایی مثل یه نگهبان روش حساب می کنیم… آدمهای کمی میان کتابخونه و به گمونم بعد از یه مدت کم کم احساس کردیم میشناسیمشون. به همین خاطر هم دیگه بهشون مشکوک نبودیم.
باشگاه کتابخوانی جین آستین
باشگاه کتابخوانی جین آستین از آن دسته کتاب هاییست که من برایشان یک قفسه درست کرده ام و اسمشان را گذاشتم کتابهایی درباره کتاب، در ستایش کتاب. ویژگی اصلی این قفسه این است که اگر عاشق کتاب نباشید احتمالا از آنها لذت نمی برید.
همانطور که از اسم کتاب مشخص است، ماجرای کتاب حول یک گروه کتابخوانی می گذرد که علاقه زیادی به جین آستین دارند. هر جلسه در خانه یکی از اعضا جمع می شوند و درباره یکی از کتاب ها صحبت می کنند.
به جز جولیسن و سیلویا که از نوجوانی با هم دوست بوده اند، بقیه اعضای گروه به مرور و به واسطه علاقه به جین آستین به گروه اضافه می شوند. هر فصل از کتاب روایت صحبت های گروه در مورد یکی از کتاب ها به اضافه داستان زندگی یکی از اعضای گروه است.
قطعا اگر کتاب های جین آستین را خوانده باشید، کتاب برایتان لذت بخش تر خواهد شد اما داستان های هر یک از اعضا هم آنقدر جذاب است که شما را با خود همراه می کند. شخصیت های باشگاه کتاب هر کدام ویژگی های خاصی دارند و به گونه ای انتخاب شده اند که احتمالا بسیاری از افراد بتوانند حداقل با یکی از شخصیت ها ارتباط نزدیک پیدا کنند.
در مجموع برای من کتاب خوب، روان و دل پذیری بود. حال و هوای کتاب انقدر خوب بود که خواندنش حالم را خوب کرد.
نکته مهم این کتاب برای من ترجمه بسیار خوب، روان و همراه با پانویس ها و توضیحات تکمیل کننده بود که با توجه به نوع کتاب و ارجاعات آن بسیار ضروری بود.
بخش هایی از کتاب
کتاب هدیه دادن وقتی جمله مداخله آمیز “خب از کتاب ها خوشت اومد یا نه؟” به دنبالش می آمد تبدیل به تحمیل میشد.
سیلویا اندیشید که چطور همه پدر و مادر ها زندگی های ناممکنی برای فرزندانشان آرزو میکنند. شروع خوش، وسط خوش، پایان خوش. بدون هیچ افت و خیزی. اگر پدر و مادر ها موفق می شدند آرزو هایشان را پیش ببرند، بچه ها چه سرنوشت های یکنواخت و بی مزه ای پیدا می کردند.
تولستوی و مبل بنفش
نینا اسکوچیچ زنی 46 ساله است که به تازگی خواهرش آن ماری را به دلیل بیماری سرطان از دست داده است. برای او که بسیار به خواهر بزرگترش وابسته بوده، تحمل این مرگ بسیار سخت است. اما پس از مدتی فرار از مرگ خواهرش تصمیم می گیرد که با آن مواجه شود.
این رویارویی نینا با سوگ خواهرش، به وسیله یک عشق مشترک صورت می گیرد؛ چیزی که هر دو آنها عاشقش بودند یعنی کتاب ها. او با خواندن کلمات و پاراگراف های کتاب ها و در شخصیت های آن خواهرش را پیدا می کند و به یاد می آورد و اینگونه آرامش از دست رفته اش را باز می جوید.
بنابراین نینا تصمیم می گیرد تا در طول یک سال هر روز یک کتاب بخواند و پس از آن نقدى بر کتاب بنویسد و آن را در وب سایتِ “هر روز کتاب بخوان” منتشر کند. به این منظور هم بخشی از خانه را به همراه یک مبل بنفش برای این کار در نظر می گیرد.
با این حال این کتاب تنها یک داستان ساده نیست بلکه کتابیست در مورد خواندن. نویسنده در طول کتاب به بسیاری از لذت های خواندن و شیرینی های آن می پردازد. نکاتی که خواندنش برای همه آنها که عاشق کتاب هستند لذت بخش است.
همچنین این کتاب را می توان کتابی درباره کتابها دانست. نینا در طول کتاب، همانند فصل دو پایان نامه، به مرور کتاب هایی که خوانده است می پردازد و خواننده را با کتاب های زیادی آشنا می کند و نکات جالبی را از هر یک از کتاب ها ارائه می کند.
کتاب می تواند کاربرد بسیار زیادی در کتابدرمانی و درمان سوگ داشته باشد.
آیا تابهحال قلبت بهخاطر تمام شدن کتابی به درد آمده است؟ آیا شده تا مدتها بعد از تمام کردن کتابی نویسندهاش همچنان در گوشَت نجوا کند؟
سالهاى سال کتابها برایم مانند دریچهاى بودند که از آن به چگونگى رویارویى آدمهاى دیگر با زندگى نگاه مىکردم؛ به غمها و شادىهایشان و به ملال و سرخوردگىهایشان. حالا بار دیگر براى دریافت همدلى، راهنمایى، رفاقت و کسب تجربه از آن دریچه نگاه خواهم کرد. کتابها اینها را و حتى بیشتر از اینها را به من خواهند بخشید.
کلمات شاهدى بر زندگىاند؛ آنها آنچه اتفاق افتاده را ثبت مىکنند و به همهى آن، رنگ واقعیت مىبخشند. کلمات داستانهایى را خلق مىکنند که تبدیل به تاریخ و ماندگار مىشوند. حتى داستانها هم تصویرگر حقیقت اند: داستان خوب حقیقت است. داستانهایى دربارهى زندگىهاى به یاد مانده، که گذشته را به یاد ما مىآورند؛ در عین حال کمک مىکنند تا به جلو حرکت کنیم.
کتاب دوستانى هم هستند که از ترسِ اینکه گنجینهى کتابشان را براى همیشه از دست بدهند، هرگز کتاب امانت نمىدهند. (یک ضرب المثل قدیمى عربى اندرز مىدهد که «کسى که کتاب امانت مىدهد، یک احمق است؛ اما کسى که کتاب را پس مىدهد، احمقتر است.») من به پیروى از توصیهى هنرى میلر همیشه اهل امانت دادن کتاب بودهام: «کتابها هم مثل پول دائما باید در گردش باشند. تا جایى که بشود، قرض بدهید و قرض بگیرید؛ هم کتاب را و هم پول را! مخصوصا کتاب را؛ کتابها به مراتب بیشتر از پول، چیزى براى عرضه کردن دارند. کتاب فقط یک دوست نیست، بلکه مىتواند دوستان بسیارى برایتان به ارمغان بیاورد. زمانى که با ذهن و روحتان صاحب کتابى هستید، ثروتمندید. اما وقتى آن را به شخص دیگرى بدهید، سه برابر ثروتمندید.»
یک کتاب مشترک مثل فرار با یک همراه است.
همهجا به جستوجوی آرامش برآمدم و آن را نیافتم، مگر نشسته در کنجی، تکوتنها با کتابی کوچک.
کتابخانه غرایب!
کتاب یک داستان کوتاه حدود 70 صفحه ای از موراکامی نویسنده مشهور ژاپنی است که در ایران با عنوان های مختلف کتابخانه غرایب، عجیب و مرموز منتشر شده است. البته از نظر من ترجمه حاضر از رضا دادویی و #نشر_آدورا چندان خوب نبود.
کتاب داستانی خیالی و فانتزی از پسرکی است که برای تحقیق کلاسی خود (که البته چندان هم جدی نیست) وارد کتابخانه می شود اما با اصرار کتابدار کتابخانه به سالن مطالعه می رود و در آنجا محبوس می شود. کتابدار که پیرمردی کچل با عینکی ته استکانی است قصد دارد تا مغز پسر را پس از آنکه کتاب های کتابخانه را مطالعه کرد بخورد! با این حال پسرک به کمک آقای گوسفندی و دخترکی زیبا از کتابخانه فرار می کند.
داستان کتاب به طور کلی چندان عجیب و قوی به نظر نمی رسد. آنطور که در سایت های مختلف می خواندم برخی از افراد هم کتاب را بسیار ضعیف دانسته بودند. با این حال، بعد از خواندن نقد های مختلفی که در مورد کتاب بود متوجه شدم که کتاب اثری سنبلیک است و هر کدام از اتفاقاتی که در کتاب رخ داده به نوعی به موضوعی خاص اشاره دارد. به طور مثال شخصیت آقای گوسفندی که فردی مطیع، منفعل و ترسو است. حتی سفر پسرک به درون کتابخانه نیز از سوی منتقدان به سفری معنوی تشبیه شده است. به همین دلیل پیشنهاد می کنم که حتما بعد از خواندن کتاب، نقد هایی هم که در مورد آن نوشته شده را بخوانید.
به نظر می رسد که مخاطب اصلی کتاب نوجوانان و جوانان هستند اما برخی از معتقدان کتاب را در زمره کتاب هایی مثل شازده کوچولو دانسته اند که با وجود سادگی، مفاهیم بسیار مهمی را در خود جای داده اند.
فارنهایت 451
رمانی علمی_تخیلی که آینده ای بدون کتاب را به تصویر می کشد. جهانی که در آن همه از کتاب خواندن و تفکر کردن منع می شوند. فارنهایت ۴۵۱ به دمایی گفته می شود که کتاب و هر نوع کاغذی در آن شروع به سوختن می نماید.
ظاهرا ری بردبری، این کتاب را پس از تجربه دوران جنگ جهانی دوم و همچنین جنگ سرد نوشته و به نظر می رسد منبع اصلی الهام وی تصمیمات هیتلر در جنگ جهانی دوم مبنی بر سوزاندن کتابها و یا افرادی مانند استالین دانست که نویسندگان و خالق آثار ادبی در زمان حکومت این افراد دستگیر میشدند.
از سوی دیگر نیز اقدامات دولت آمریکا در زمان جنگ سرد برای جلوگیری از انتشار افکار کومونیستی در میان مردم از طریق کارگردانهای هالیوودی و گرایش جامعه نسبت به تلویزیون به عنوان اولین سرگرمی – به جای کتاب – نیز از جمله زمینههایی بودند که بردبری با الهام از آنها کتاب فارنهایت ۴۵۱ را به نگارش درآورده است(سایت کتابیسم)
با این حال، کتاب در عصر خودش نمانده و در زمان حال هم تاثیرگذار و قابل توجه است؛ چرا که قدمت موضوع سانسور حکومتی کتاب، به قرن ها پیش بازمیگردد و هنوز هم به نوعی ادامه دارد.
با توجه به موضوع کتاب، من مطالعه آن را به همه پیشنهاد نمیکنم؛ بلکه فکر میکنم بیشتر افرادی که به نوعی با کتاب(کتابداران و کتابخواران) سروکار دارند می توانند با آن ارتباط برقرار کنند.
تاکنون دو فیلم سینمایی نیز با اقتباس از این کتاب ساخته شده است که البته تا حدود زیادی از محتوای فاصله گرفته است اما دیدن آن را به همه توصیه می کنم.
بخش هایی از کتاب
دانشِ اندک خطرناک است. عمیق بنوش یا از چشمهی مقدس الهام مزه نکن. جرعههای سطحی مغز را نشئه میکند و زیادخوردنش هوشیاریمان را بازمیگرداند.
تو به کتابا نیاز نداری، به چیزایی احتیاج داری که زمانی تو کتابا بودن. همون چیزا میتونست امروز توی دیوارای نشیمن هم باشه، ولی نیست. همون جزئیات و آگاهیای نامحدود رو میشد توی رادیو و تلویزیون پخش کرد، ولی پخش نمیکنن. نه، نه، تو دنبال کتابا نیستی، چیزایی رو که می خوای، هرجایی میشه پیداشون کرد؛ توی صفحههای گرامافون، فیلما و رفقای قدیمی، توی خودت و طبیعت دنبالشون بگرد. کتابا فقط نوعی ظرف بودن که از فراموششدن حرفای ما جلوگیری میکردن. هیچچیز جادویی توشون نیست. جادو اینه که چی میگن و چطور وصلهپینههای جهان رو در قالب لباس برامون کوک میزنن
همانطور که چاقو به سنگ چاقوتیزکنی نیاز دارد، اندیشه هم به کتاب نیاز دارد تا همیشه تازگیاش را حفظ کند.
خیابان چرینگ کراس شماره 84
کتاب در مورد زنی نمایشنامه نویس به نام هلین است که برای تهیه کتاب های مورد علاقه اش از کتابفروشی در لندن به نام مارکس و شرکا کمک می گیرید. در واقع این کتاب مجموعه ای از نامه های است که در طول چندین سال بین هلین و کتابفروشی رد و بدل شده است.
هلین شخصیتی است که شیفته کتاب هاست و با آن ها رابطه حسی برقرار می کند. این موضوع سبب شده تا نامه هایی که بین او و کتابفروشی پیرامون کتاب ها رد و بدل می شوند برای مخاطب کتاب دوست جالب باشد و گاهی با آن احساس همزادپنداری داشته باشند.
نکته دیگر در مورد نامه ها این است که به مرور رابطه ای دوستانه بین هلین و اعضای کتابفروشی شکل می گیرد. از آنجایی که کتابفروشی در لندن واقعا شده و انگلستان نیز در آن سال ها شرایط خوبی ندارد، کمک های هلین مانند فرستادن مواد غذایی برای اعضای کتابفروشی، این رابطه را قوی تر می کند.
نظر شخصی ام با خواندن خیابان چرینگ کراس شماره 84 این است که شاید کتاب را بتوان کتابی خاص و با مخاطبی خاص دانست. کتابی که احتمالا برای یک خواننده عادی چندان جذابیتی ندارد اما برای افرادی که شیفته کتاب ها هستند و اصطلاحا کتابخوار هستند می تواند جذاب باشد.
جالب است بدانید که در سال ۱۹۸۷، هالیوود فیلمی را با اقتباس از این کتاب ساخته است.
قسمت هایی از کتاب:
چون هرگز کتابی به این زیبایی ندیده ام، به طرز عجیبی نسبت به داشتنش احساس گناه میکنم. فکر می کنم بهتر بود آن چرم درخشان، نقش های طلایی و چاپ زیبا به قفسه های کتابخانه ای از چوب درختان کاج، در یک خانه روستایی انگلیسی تعلق داشته باشد؛ می خواهد توسط نجیب زاده ای اصیل خوانده شود که روی یک صندلی چرم راحتی کنار شومینه نشسته است؛ نه روی یک مبل دست دوم در آلونکی یک اتاقه، در خانه ای درب و داغان!
من عاشق کتابهای دست دومی هستم که صفحهای که صاحب قبلیاش بارها آن را خوانده است، بلافاصله گشوده میشود. روزی که کتاب هَزلیت رسید، این صفحه باز شد: “از خواندن کتابهای نو متنفرم.” و من با صدای بلند به هرکسی که پیش از من صاحبش بود، گفتم: سلام رفیق!
آیا سفرنامهی دو توکویل به آمریکا را دارید؟ یکی مال من را امانت گرفت و هرگز آن را پَس نداد. چرا آدمهایی که حتی خوابِ دزدیدن چیزی را هم نمیبینند، کتاب دزدی از نظرشان اشکالی ندارد؟
کتاب ها سالم رسیدند. کتاب استیونسون انقدر خوب است که قفسه های درب و داغان کتاب هایم را شرمنده کرده است. هرگز فکرش را هم نمی کردم لمس یک کتاب تا این اندازه لذت بخش باشد.
زندگی داستانی ای. جی. فیکری
“هرکسی که عاشق کتاب و کتاب فروشی و دنیایی که خواندن به رویش می گشاید، باشد عاشق این کتاب خواهد شد.”
به نظرم بهترین توصیف در مورد این کتاب همین جمله بالاست. شاید اگر عاشق کتاب نباشید، این کتاب برایتان کسل کننده باشد، اما اگر کتابخوان باشید، به سخت می توانید آن را زمین بگذارید.
روایت زندگی یک کتابفروش به نام “ای. جی. فیکری“، که به همراه همسرش که به تازگی فوت شده است، تنها کتاب فروشی یک جزیرهی دورافتاده را اداره می کند. اما زندگی او با ورود یک دختر کوچک، و آشنایی اش با نماینده فروش یک انتشارات تغییر می کند … کتاب ترجمه بسیار خوب و روانی دارد که توسط خانم لیلا کرد به خوبی انجام گرفته و توسط انتشارات کوله پشتی نیز منتشر شده است.
کتابفروشی 24 ساعته آقای پنامبرا
کتابفروشی 24 ساعته آقای پنامبرا نام رمانی از مجموعه داستان های آمریکایی است که توسط رابین اسلوان نوشته شده است. این رمان در سال 96 و توسط سعید کلاتی ترجمه و نشر هیرمند آن را منتشر کرد.
کتابفروشی 24 ساعته آقای پنامبرا از آن دسته داستان های ماجرایی و معمایی است که نمی توانید آن را کنار بگذارید. داستان این کتاب توسط پسری روایت می شود که در اوضاع رکود اقتصادی به دنبال کار می گردد و در این کتابفروشی اسرار آمیز استخدام می شود اما بعد از مدتی پی می برد که آنجا یک کتابفروشی عادی نیست و اسرار زیادی در پس آن نهفته است.
پسر جوان تصمیم می گیرد به همراه دوست دختر و دوست صمیمی اش سر از اسرار این کتابفروشی دربیاورد تا اینکه متوجه می شود این کتابفروشی در حقیقت مرتبط با یک فرقه عجیب است.
نکته جالب در مورد کتاب، تلفیق فضای سنتی و مدرن است. در یک سو کتاب، نماینده سنت و در سویی دیگر استفاده شخصیت های اصلی داستان از برنامه نویسی و تکنولوژی های شرکت گوگل (دوست دختر شخصیت اصلی داستان کارمند گوگل است) برای رمز گشایی از اسرار کتابفروشی 24 ساعته آقای پنامبرا است که داستان را برای مخاطب جوان پرکشش و جذاب می کند.
کتاب آیاس پنامبرا نیز کتاب تکمیل کننده کتابفروشی 24 ساعته آقای پنامبرا است که داستان زندگی آقای پنامبرا و آشنا شدن او با این فرقه را روایت می کند.
پاریس سحرآمیز
“پیرزن در قطار شبیه شخصی نبود که راز عجیب و ناگفته در سینه دارد؛ یک داستان عجیب از زندگی.”
والریا زن سالخورده ای که در قطار پاریس با چمدان قدیمی اش نشسته، کوله باری از خاطرات را حمل می کند و راوی داستان است. ماجرای کتاب در سه زمان حال، 1962 و 1941 یعنی سال های اشغال فرانسه توسط آلمان در جنگ جهانی دوم می گذرد. والریا که از کودکی با دخترخاله مادرش زندگی می کرده، در سن بیست سالگی و درحالی که دستیار کتابدار در کتابخانه ای در لندن است، متوجه می شود که پدر بزرگ پیری در پاریس دارد و تصمیم می گیرد برای آشنایی با او و کشف گذشته رازآلود مادرش و داستان جداییش از خانواده به پاریس سفر کند و با هویتی جعلی در کتابفروشی قدیمی پدربزرگش کار کند.
نقطه مشترک همه داستان، کتابفروشی قدیمی و معروف گریبویه است که در طول سال های اشغال فرانسه وقایع تلخ و شیرینی را به خود می بیند.
کتاب رمانی تاریخی، پرکشش و عاشقانه در دل جنگ است و نویسنده تلاش دارد تا نگاهی متفاوت و انسانی به جنگ داشته باشد. جنگی که هیچ وقت برنده ای ندارد و آثار آن تا سال ها در وجود انسان ها تا چند نسل بعد باقی می ماند. در کنار نشان دادن این سختی ها، وطن پرستی، ناامنی و تلخی های جنگ، اما انسانیت و عشق فراتر از مرز هاست.
دو ترجمه از این کتاب در بازار نشر وجود دارد که ترجمه ای که من مطالعه کردم از خانم الهام محمودی و انتشارات ورا بود که نسبتا روان بود. با این حال از نظرات بسیاری از کاربران به نظر می رسد که ترجمه دیگری از نشر کوله پشتی با عنوان راز پاریس وجود دارد که بهتر است.
کتابخانه سیار شبانه
همه چیز تمیز و نم دار بود؛ چون حدود ساعت سه، وقتی من و ریچارد داشتیم دعوا می کردیم، باران باریده بود و کماکان می بارید. من برای همین داشتم توی خنکی شب قدم میزدم که کتابخانه سیار شبانه را دیدم… وقتی داشتم از کنارش رد می شدم در باز شد و داخل ماشین را دیدم. پشت فرمان ماشین یک پیرمرد سفیدپوست نشسته بود که چای می نوشید و روزنامه می خواند. لابد به پیرمرد زل زده بودم، چون از بالای عینک ذره بینی اش نگاهم کرد و گفت: می خواهی مجموعه را ببینی؟
پرسیدم: چه مجموعه ای؟
جواب داد: کتاب.
و کارتی دستم داد. نوشته بود کتابخانه سیار شبانه، کتابدار: روبرت اپن شاو، ساعت کار از غروب تا سپیده.
پرسیدم کتابخانه سیار شبانه؟
جواب داد: درخدمتم.
روی جلد بعضی از کتاب ها شماره خورده بود ولی روی بعضی هایشان شماره ای نداشت. کتابها براساس فهرست موضوعی مرتب نشده بودند و به نظر می رسید سیستم شماره گذاری بعضی هایشان فرق داشته باشد؛ در واقع انگار کتاب ها از کتابخانه های مختلفی آمده باشند. مشکوک شدم که نکند آقای اپن شاو راه می افتد و کتاب ها را از کتابخانه ها می دزدد تا اینجا توی کاروانش جمعشان کند. کمی که جلوتر رفتم متوجه چیز عجیبی شدم. همه کتاب های اینجا به نظرم آشنا می آمدند. در واقع من تمام آن کتاب ها را خوانده بودم. منظورم این است که من با اینکه خوره کتاب خواندنم، هرگز جایی نبوده ام که همه کتاب هایش را خوانده باشم حتی توی خانه خودم! اما اینجا همه چیز را خوانده بودم. بعد دفتر خاطراتم را دیدم. دفتر را برداشتم و باز کردم… روی دستخط تمیز و مرتب من با روان نویس بنفشم، مهر کتابخانه خورده بود! رفتم پیش آقای اپن شاو. این مال من است، دفتر خاطراتم را نشان آقای اپن شاو دادم. لبخند ملایمی زد و گفت: همه شان مال تو هستند. اینها همه کتاب هاییست که تا حالا خوانده ای…
آنچه خواندید بخش ابتدایی داستان کوتاه کتابخانه سیار شبانه بود.مدتی پیش در سایت کتابخانه ملی جستجو می کردم تا کتاب های با موضوع کتابخانه یا کتابفروشی را پیدا کنم که این کتاب را با ترجمه خانم لیلا کرد دیدم. برایم عجیب بود که خانم کرد در صفحه شخصیشان هیچ وقت از این کتاب عکسی منتشر نکرده و حرفی نزده بودند. وقتی از خودشان سوال کردم متوجه شدم که ترجمه ایشان توسط ارشاد با اصلاحات زیادی مواجه شده و ایشان هم قید ترجمه آن را زده بودند. با این حال گفتند که این داستان با ترجمه خانم بهناز شیر محمدی و با صدای فاطمه معتمد آریا در مجموعه داستان همراه به صورت صوتی موجود است. این مجموعه را می توانید از طاقچه بشنوید.
کتابخانه سحرآمیز بیبیبوکن
کتاب کتابخانه سحرآمیز بیبیبوکن روایتی فانتزی و داستانی در ژانر نامهنگاری از دنیای نیلس و بریت دو نوجوان کنجکاو و مشتاق است که با یکدیگر دخترخاله و پسرخاله هستند. نیلس و بریت در دو شهر متفاوت زندگی میکنند و تصمیم میگیرند از طریق نامه با یکدیگر در ارتباط باشند. نیلس برای این کار دفتر یادداشت کوچکی که دارای قفل است میخرد و از دخترخالهاش میخواهد هر دفعه در این دفتر نامه بنویسد و آن را پست کند تا درنهایت یک دفتر با مملو از خاطرات دوران نوجوانیشان داشته باشند. نیلس و بریت در این میان با زنی عجیبوغریب به نام بیبی بوکن آشنا میشوند که زندگیشان را تغییر میدهد.
بی بی بوکن زنی عجیب و کتابدار سابق عاشق کتاب است که کتابخانهای اسرار آمیز دارد و این دو نوجوان قصد دارند تا به راز او پی ببرند.
کتابهای «يوستين گاردر» به دلیل جذابیت در روایت با زبانی گیرا و دلنشین، کشش خوبی در مخاطب ایجاد میکنند. با این حال برخلاف سایر آثار او، این کتاب یک کتاب فلسفی نیست و صرفا داستانی فانتزی و جذاب است که مخاطب اصلی آن نیز نوجوانان هستند.
نقطه تمایز کتاب، پرداختن به موضوعاتی نظیر شکل گیری کتاب نگاری بشر و صنعت چاپ همراه با پیشرفت آن وکتابنویسی و کتابداری و عاشقان کتاب در طول پانصد سال اخیر است که مخاطب را در قالب داستان با این تحولات آشنا میکند و میتواند در آشنایی و علاقهمند کردن نوجوانان به دنیای کتاب و کتابخانه جذاب باشد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.