یکی از سرگرمی های سال های اخیر من، خواندن مطالب کانال قلمدار، مجموعه یادداشت های مریم همدانی آزموده فر در تلگرام بوده که نکاتی جالب، منصفانه و تجربیات ارزشمندی را از زندگی در نیوزلند و استرالیا ارائه می کنند.
کنجکاوی و تلاش نویسنده این یادداشت ها در کسب تجربیات جدید شغلی و فعالیت های اجتماعی و همچنین قلم شیوا و روان او، خروجی خواندنی از مطالب ارائه می کند. این نوشته ها تاکنون در قالب دو کتاب «شش چمدان» و «قلاب را باز کن» منتشر شده توسط انتشارات تایماز منتشر شده است.
یکی از دلایل ویژه دنبال کردن این یادداشت ها برای من، خاطرات نویسنده از تجربیاتش در کتابخانه های عمومی استرالیا و نیوزلند است که نکات جذابی را برای کتابداران شامل می شود. در ادامه، یکی از آخرین خاطرات نویسنده در این زمینه آورده شده است:
وارد تیف شدم و از دورهها و هزینههایش پرس و جو کردم. نمیدانم چطور شد که تصمیم گرفتم کتابدار شوم. مدارکم را تحویل دادم و برای دوره کتابداری ثبت نام کردم. احساس کردم محیط کتابخانه فضای امن و آرامی برای گذراندن روزهای میانسالی خواهد. به علاوه اینکه من به نوشتن و خواندن علاقه مفرطی دارم و شاید با تحصیل و کار در این زمینه بتوانم موفق باشم.
کتابداری شغل بیحاشیه و بیدردسری به نظر میآمد. مخصوصا در استرالیا که کتابخانه فراتر از محل نگهداری کتاب یا سالن مطالعه کنکوریهاست و در اصل یک کانون فرهنگی است.
کتابخانههای اینجا خوب است. از نوپا تا سالمند و معلول میتوانند برای خود فعالیتی مناسب در کتابخانه پیدا کنند.
کتابخانه طوری نیست که دائم کتابدار هیس هیس بگوید. راستش دورانی بچگی از کتابدار محلهمان بیشتر از ناظم مدرسه میترسیدم. بس که هر بار گیر میداد و ما را دعوا میکرد. اگر کسی صدا میداد طوری غضبناک میشد که گویی ما در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان هستیم و نباید صدایی بلند شود.
در کتابخانههای اینجا، مراجعان مراعات سکوت را میکنند اما طبیعی ست که بچهها بازی کنند و با صدای بلند صحبت کنند. یا بارها دیدهام که بعضی معلولین ذهنی به کتابخانه میآیند و با فریاد و جیغ حس و حالشان را منتقل میکنند. مطمئناً اگر کتابدار محله کودکی ام اینجا استخدام میشد همان هفته اول سکته میکرد.
وقتی به استرالیا آمدم کلی طرح و برنامه داشتم تا برای کودکان در کتابخانه اجرا کنم. متاسفانه کتابخانههای استرالیا مثل کتابخانههای نیوزلند آغوش بازی نسبت به فعالیت جانبی اعضا ندارند.
وقتی نیوزلند بودیم به راحتی میتوانستیم هر ایده فرهنگی و آموزشی که در نظر داریم در کتابخانه اجرا کنم. فقط کافی بود به مسئول کتابخانه اطلاع بدهیم تا او اطلاع رسانی کرده و مقدمات را فراهم کند و فرد داوطلب آنرا اجرا کند.
برای همین بود که توانسته بودم در کتابخانه جشن شب یلدا بگیرم و برنامه چیده بودم که قصهخوانی فارسی برای کودکان فارسی زبان داشته باشم.
بهترین خاطره من از کتابخانه نیوزلند این بود که توانستم جشن تولد پنج سالگی تسنیم را در کتابخانه برگزار کنم.
روزی پیش مدیر کتابخانه رفتم و گفتم دختر من من در یک سال گذشته پانصد کتاب و وسیله کمک آموزشی از کتابخانه امانت گرفته و من میخواهم جشن تولدش را با این مسئله مهم پیوند بدهم. امکانش هست که در کتابخانه برایش جشن تولد بگیرم.
مدیر کتابخانه آنقدر از این ایده ذوق کرد که خودم هم باورم نمیشد. بعد از ساعت کاریِ کتابخانه، بخش کودکان و آشپزخانه کارمندان را به مدت دو ساعت در اختیار ما قرار داد تا مهمانها و بچهها از فضای کتابخانه استفاده کنند.
بعد ایمیل زد و از من تشکر کرد که محل کتابخانه را برای برگزاری جشن انتخاب کردم. چون برای اجاره سالن مبلغی را به کتابخانه هدیه کردم و باعث شد او گزارشی به کتابخانه مرکزی از این فعالیت بدهد و تشویق شود.اما روزی که به کتابخانه اینجا رفتم و داوطلبی خودم را برای برگزاری دوره هایی کودکانه اعلام کردم با سردی و بیرغبتی مواجه شدم. اول گفتند باید کارت آبی داشته باشی. کارت آبی، مدرکی است که نشان میدهد من صلاحیت لازم برای کار با کودکان را دارم و از نظر جسمی و روانی امکان ارتباط با کودکان را دارم و به آنها آسیب نمیرسانم. دریافت این کارت برای تمامی افرادی که در تعامل با کودکان یا معلولین هستند الزامی ست. کارت را دریافت کردم و دوباره به کتابخانه مراجعه کردم و ایده و طرحم را توضیح دادم. اما گفتند باید مجوز از اداره مرکزی کتابخانه و مطبوعات ایالت بگیرم و خلاصه مراحلی جلوی پایم گذاشتند که همان “امکان نداردِ” مودبانه بود.
خلاصه من هم بی خیال شدم.
شاید اگر کتابدار میشدم به عنوان یک کارمند راحتتر میتوانستم رویاها و طرحهایم را عملی کنم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.