فکر می کنم این پدیده مربوط به عصر ما باشد که با آدم هایی که از نزدیک ندیده ایم و کنار آنها نزیسته ایم، آن قدر که احساس نزدیکی می کنیم که گویی سال ها کنار ما بوده اند و این نزدیکی باعث می شود که هنگامی که از دستشان می دهیم مثل زمانی که یکی از نزدیکانمان را از دست داده ایم، در سوگ باشیم.
حمیدرضا صدر برای من این چنین بود.
از وقتی که خبر مریضی اش را شنیدم دلهوره داشتم. هر روز نگران بودم که شاید خبر تلخ را بشنویم. جمعه صبح که خبر را شنیدم امیدوار بودم که یک دروغ مجازی دیگر در کار باشد و دقایقی بعد تکذیب شود اما خبر درست بود.
برای ما فوتبالی ها، بودنش و دیدنش یک عادت بود. حضورش جزئی از زندگی مان شده بود.
شیرین ترین شب های نوجوانی و جوانی را با دیدن بازی های چشم نواز بارسلونای رویایی گواریدولا و صحبت های مرد خوش سخن و شیک پوش گذرانده بودیم.
بعد ها با کمرنگ شدن حضورش در تلویزیون، با قلم بی نظیرش بیشتر عاشق فوتبال شدیم. وقتی مقاله هایش در سایت ورزش 3 و کتاب هایش را می خواندیم، دست هایش را تصور می کردیم که چگونه فوتبال را برایمان زیباتر می کردند. حتی این اواخر، حضور کمرنگش در برنامه فوتبال 120 هم غنیمتی بود تا دوباره آن خاطرات را تکرار کنیم.
بدون او دیگر فوتبال بدون او دیگر چه لطفی دارد؟
و حالا هر چه می گذرد، خاطره ها بیشتر هجوم می آورند و می فهمیم که چه کسی را از دست دادیم.
اینستاگرام هم نمک بیشتری روی زخممان می پاشد و همه اکسپلورمان پر شده از ویدیو های تو در آن شب های طولانی فوتبالی.
برای من و نسل من،
یک افتخار بزرگ باقی مانده
و آن هم این است که روزی برای فرزندانمان تعریف کنیم که ما لذت فوتبال را با تو بیشتر درک کردیم.
برای مردی که همیشه عاشق برنده شدن تیم های ضعیف بود…
خداحافظ خاطرهبازِ بزرگ
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.